تاریخ : پنج شنبه 91/12/10 | 3:54 عصر | نویسنده : سید پارسا آموزش
حضور
مردی با خود زمزمه کرد خدایا بامن حرف بزن.
یک سار شروع به خواندن کرد.اما مرد نشنید.
فریاد بر آورد؟خدایا با من حرف بزن آذرخش در آسمان غرید.
اما گوش نکرد.
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:خدایا بگذار تورا ببینم ستاره ای درخشید .
اما مرد ندید.
پس در نهایت با یاس فریاد زد خدایا لمس کن و بگذار بدانم اینجا حضور داری.
در همین زمان خداوند پایین آمد مرد را لمس کرد
اما مر پروانه را با دستش پراند وبه راهش ادامه داد.
.: Weblog Themes By Pichak :.